10/08 1391

بدهی های من

  بدهی های من

 بدهی های من

زن که باشي ، کارمند هم که باشي و سي سال خدمت را هم گذرانده باشي و حالا بازنشسته شدی و در همان چند روز اول «سر کار نبودن» ، حقایق تلخی را درک میکنی و معناي «زندگي نکرده» را با چند روز سر کار نبودن ، جور ديگري  مي فهمي. چقدر سخته با پوست و استخوان درک کردن اينکه چقدر در زندگي به خودم بدهکارم.

صبحها کمي ديرتر از خواب بلند شدن

صبحانه را سر حوصله خوردن

در صف آرايشگاه شلوغ و به حس و حال زنان براي زيباتر شدن نگاه کردن

در پاسازها و مراکز خريد با زنهاي ديگر چرخ زدن

تلفنهاي طولاني و درد دل کردن

گردگيري و طي کشيدن با يک موسيقي ملايم

حس کردن معني خانه

روي کاناپه لم دادن و فيلم ديدن

با مامان و بابا خريد رفتن و لذت بردن

سر ظهر با برادرت روي يک تخت خوابيدن و به خاطرات گذشته خنديدن

مهماني با دوستانت

تنهايي و سکوت و درخود فرو رفتن

چقدر کدبانويي و غذا پختن

کتاب و فيلم نخوانده و نديده

قدمهاي نزده

نگران دير رسيدن و ترافيک و مترو و تاکسي نبودن

آسايش و  عجله نداشتن

مالک وقت و فرمانده گذران زمان خودت بودن

آرايش کردن

شال و روسري و مقنعه هات را يک سو پرت کردن

ليوانها را حتي زير آب سرد  سرد شستن و به رنگ جگري لاکهاي ناخنت نگاه کردن

اصلا چقدر لاک نزده رنگ و وارنگ

شبها بيدار ماندن و بافتني بافتن و رويا رج زدن

نگران کم خوابي نبودن

زمزمه کردن آهنگ زير لبهات

حرف زدن

حرفهاي نگفته

چقدر من به خودم و خانواده ام بدهکارم

تمام استرس ها،شلوغي ها،بالاو پايين پريدن هاي هر روزه و دوست نداشتن کارت به کنار

تئاتر و نمايشنامه و عکاسي و رقص و نوشتن و اينها که دوست داشتم و سراغي ازشون نگرفتم به کنار

زنانگي کردن به معناي واقعي براي خودم و براي يک مرد  هم به کنار

من چقدر همين چيزهاي ساده و معمولي و پيش پا افتاده براي خيلي از آدمهارا به خودم بدهکارم

حالا که سنم حدود 50 سال شده

من بيش از هرکسي ، به خودم بدهکارم

 

نگاره ها

اشتراک در تلگرام