سخنان ماندگار دکتر علی شریعتی سری چهارم
دکترعلی شریعتی، اسطوره ای که با تفکرات و عقایدش توانست چهره واقعی اسلام پاک را در دوران طاغوت به نمایش بگذارد، استاد فرزانه ای که زندگیش را در راه روشنگری بشریت فدا نمود و معلم شهیدی که برای دفاع از اسلام واقعی و کرامت انسانی توسط حاکمان وقت برتابیده نشد و توسط نظام حاکم در اویل دهه پنجاه تبعید گردید و به شکل مرموزی به شهادت رسید ولی به استناد آموزه های دینی ما و آیه شریفه «جاء الحق و ذهب الباطل» دیدیم که تبعیدکنندگان استاد حق گوی کشور،همه رفتند و هیچ بجای نگذاشتند اما استاد فرزانه ایران زمین،برای تا ابد ماندن رفت و اکنون جملات عاشقانه اش،گفتار عارفانه اش و کتابهایش تا ابد خواهد ماند و روشنگر راه حق طلبان و واقع گرایان خواهد بود. در ادامه این مطلب از سایت نگاره ها،تعدادی از سخنان جاودانه دکتر شریعتی را ملاحظه میفرمائید که هر کدام جای ساعتها تامل دارد.
حسین ، ضعیفی که باید برای او گریست نبود، آموزگار بزرگ شهادت اكنون برخاسته است تا به همه آنها كه جهاد را تنها در توانستن مى فهمند و به همه آنها كه پیروزى بر خصم را تنها در غلبه، بیاموزد كه شهادت نه یك باختن، كه یك انتخاب است؛ انتخابى كه در آن، مجاهد با قربانى كردن خویش در آستانه معبد آزادى و محراب عشق، پیروز مى شود و حسین «وارث آدم» كه به بنىآدم زیستن داد و «وارث پیامبران بزرگ» كه به انسان چگونه باید زیست را آموختند
مقتدایان امام حسین علیه السلام كسانى هستند كه از مایه جان خویش در راه خدا نثار مىكنند و به راستى حسین آموزگار بزرگ شهادت است كه هنر خوب مردن را در جان بىتاب انسانهاى عاشق تزریق می كند
آنها كه تن به هر ذلتى مى دهند تا زنده بمانند، مرده هاى خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا كسانى كه سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده اند و مرگ خویش را انتخاب كرده اند در حالى كه صدها گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود توجیه و تأویل نكرده اند و مرده اند، اینها زنده هستند؟ آیا آنها كه براى ماندنشان تن به ذلت و پستى، رها كردن حسین و تحمل كردن یزید دادند، كدام هنوز زنده اند؟
اكنون شهيدان كارشان را به پايان رساندهاند و ما شب شام غريبان ميگرييم و پايانش را اعلام ميكنيم و ميبينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع) و عشق به حسين (ع) با يزيد همدست و همداستانيم
خداوندا
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست می دارم
می گویند: فراموشش کن
کورتر از آن هایی که نمی خواهند ببینند وجود ندارد
خداوندا
به علمای ما مسئولیت ، به عوام ما علم ، به مومنان ما روشنایی ، به روشنفکران ما ایمان ، به متعصبین ما فهم ، به فهمیدگان ما تعصب ، به زنان ما شعور ، به مردان ما شرف ، به پیران ما آگاهی ، به جوانان ما اصالت ، به اساتید ما عقیده ، به دانشجویان ما نیز عقیده ، به خفتگان ما بیداری ، به دینداران ما دین ، به نویسندگان ما تعهد ، به هنرمندان ما درد ، به شاعران ما شعور ، به محققان ما هدف ، به نومیدان ما امید به ضعیفان ما نیرو ، به محافظه کاران ما گستاخی ، به نشستگان ما قیام ، به راکدان ما تکان ، به مردگان ما حیات ، به کوران ما نگاه ، به خاموشان ما فریاد ، به مسلمانان ما قرآن ، به شیعیان ما علی(ع) ، به فرقه های ما وحدت ، به حسودان ما شفا ، به خودبینان ما انصاف ، به فحاشان ما ادب ، به مجاهدان ما صبر ، به مردم ما خودآگاهی و به همه ملت ما همت ، تصمیم ، استعداد فداکاری و شایستگی ، نجات و عزت ببخش
نامم را پدرم انتخاب کرد ، نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم
دیگر بس است ، راهم را خودم انتخاب خواهم کرد
آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی بحساب می آیند
نیایش ، معراج به سوی ابدیت، پرواز به قله ی مطلق و صعود به ماورای آن چه هست می باشد
مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن
دوست داشتن را هر کس بفهمد خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد اما اگر کسی فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت و اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد،طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت
خدایا! آتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اند بسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراو بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند
خدایا تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند، آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم
در دشمنی دورنگی نیست. کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند
آن که معترض نیست ، منتظر نیست و منتظر ، معترض نیست
انسان نمی تواند به آسمان نیندیشد چگونه می تواند؟! مگر انسانهایی که عمر را بی چِرا به چریدن مشغولند و سر به زمین فرو برده اند و پوزه در خاک دارند و غرق در آب و علف اند اینها که گوسفندان دو پایند
تمامي تاريخ به سه شاهراه اصلي مي پيوندد:آزادي،عدالت و عرفان
اولی شعار انقلاب كبير فرانسه بود و به سرمايه داري و فساد كشيد
دومي شعار انقلاب اكتبر بود و به سرمايه داري و جمود كشيد
سومي شعار مذهب بود و به خرافه و خواب کشید
سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست های نویسندگان، اگر بدانی ، خود می توانی نوشت
پیروزی یکروزه به دست نمی آید ، اما اگر خود را پیروز بشماری ، یکباره از دست میرود
تقلید نه تنها با تعقل سازگار نیست ، بلکه اساسا کار عقل این است که هرگاه نمی داند ، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه عقل این است که در این جا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند
شما وقتی می توانید به نیمه پر لیوان نگاه کنید که قادر به پر کردن نیمه دیگر نباشید
سری که رنج و تعهد و هدف ندارد به دنبال سرگرمی می گردد
انسان موجودی است که باید دوست بدارد و بپرستد
اضطراب ها همه زاده انتظارها است
هجرت تنها عامل تکوین یک تمدن در طول تاریخ بوده است
نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود
خدا تنها آفریننده هستی نیست بلکه معنای هستی نیز هست
ایمان چقدر لغت قشنگی است. آن چیزی است که به روح آواره و متشتت و پریشان و تجزیه شده ، تکیه گاه می بخشد
تقوا تنها سلاح مجاهد است و تهمت ، تنها سلاح منافق
انتظار بزرگ ترین عامل آماده باش و آمادگی هست
بزرگ ترین رنج این است که آدم باشد بدون این که بداند برای چه هست؟ شیطان یکی از ابعاد خود ماست چنان که روح خدا یکی از ابعاد دیگر خود ماست
وای که چه زشت و سرد است روح عالِمی که بی درد است
اندیشه خردمندی که نمی پرستد و نسل جوانی که ایمان ندارد
هر معبدی در انتظار نیایشگر تنهای خویش است
مذهب سنتی ، تجلی روح دسته جمعی یک جامعه است
تو میدانی وهمه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من، از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است. تو میدانی و همه میدانند که شکنجه دیدن بخاطر تو، زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ من است. از شادی توست که برق امید در چشمان خستهام میدرخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریههایم احساس میکنم. نمیتوانم خوب حرف بزنم، نیروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کردهام، دریاب. من ترا دوست دارم، همه زندگیم و همه روزها وشبهای زندگیم، هر لحظه زندگیم بر این دوستی شهادت می دهند، شاهد بوده اند وشاهد هستند، آزادی تو مذهب من است، خوشبختی تو عشق من است، آینده تو تنها آرزوی من است
پوچی زندگی امروز یعنی فدا کردن آسایش برای فقط و فقط وسایل آسایش
هنگامی که به دنیا می آیی همه می خندند در حالی که تو می گریی پس ای عزیز زندگیت را چنان بگذران که در روز مرگ در حالی که همه می گریند و تو تنها کسی باشی که می خندی
من معتقدم که اسلام کمتر مدیون شمشیر علی و جهاد اوست و بیشتر مدیون سکوت و تحمل اوست
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمیم
کاین سه روز عمر از عمرم به این ترتیب گذشت
کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل ،وقت پیری غافل
به زبانی دیگر کودکی در غفلت،نوجوانی شهوت،در کهولت حسرت
آدمیزاد هر چه انسان تر می شود، چشم به راه تر می شود
این حقیقت زیبایی است که همیشه می درخشد
اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟
اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟
اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد ؟
اگر انتظار مسیحی،امام قائمی،موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟
اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟
اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟
اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟
زندگي را با بيداري و با چشماني باز بگذرانيم که سالها چشم بسته خواهيم خفت
وقتي كه ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم
وقتي كه ديگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتي كه ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم وقتي او تمام كرد
من شروع كردم وقتي او تمام شد
من اغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگي كردن مثل تنها مردن
اشک ، زیباترین شعر و بیتاب ترین عشق و گدازانترین ایمان و داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین گفتن و لطیفترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شدهاند و قطرهای گرم شدهاند،و نامش اشک است
روزی از روزها ، شبی از شب ها ، خواهم افتاد و خواهم مرد اما می خواهم هر چه بیشتر بروم تا هرچه دورتر بیفتم،تا هرچه دیرتر بیفتم، هرچه دیرتر و دورتر بمیرم،نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ، پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ، افتاده باشم و جان داده باشم همین
نگاره ها