سخنان ماندگار دکتر علی شریعتی سری دوم
دکترعلی شریعتی، اسطوره ای که با تفکرات و عقایدش توانست چهره واقعی اسلام پاک را در دوران طاغوت به نمایش بگذارد، استاد فرزانه ای که زندگیش را در راه روشنگری بشریت فدا نمود و معلم شهیدی که برای دفاع از اسلام واقعی و کرامت انسانی توسط حاکمان وقت برتابیده نشد و توسط نظام حاکم در اویل دهه پنجاه تبعید گردید و به شکل مرموزی به شهادت رسید ولی به استناد آموزه های دینی ما و آیه شریفه «جاء الحق و ذهب الباطل» دیدیم که تبعیدکنندگان استاد حق گوی کشور،همه رفتند و هیچ بجای نگذاشتند اما استاد فرزانه ایران زمین،برای تا ابد ماندن رفت و اکنون جملات عاشقانه اش،گفتار عارفانه اش و کتابهایش تا ابد خواهد ماند و روشنگر راه حق طلبان و واقع گرایان خواهد بود. در ادامه این مطلب از سایت نگاره ها،تعدادی از سخنان جاودانه دکتر شریعتی را ملاحظه میفرمائید که هر کدام جای ساعتها تامل دارد.
دوستدار هنرمندانی بودهام که به جای خاتمکاری و کاشیکاریهای
ظریف و آرایشهای رقیق و نازککارانه ، وقار کوهستانهای لجوج و
خشم طوفانهای وحشی و ابهت و اقتدار آسمان گرفته و مصمم
زمستانی و پهندشتهای دهشتناک و خشن را سرمایة هنر خویش
ساختهاند
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید
هر چند معنایش جز رنج و پریشانی نباشد
اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن
سفر هیچ چیز به جز دلتنگی ندارد اما زندگی به من آموخت
برای بهتر دیدن عظمت و شکوه هر چیز باید قدری از آن دور شد
نه من هرگز نمی نالم
قرنها نالیدن بس است،می خواهم فریاد کنم
اگر نتوانستم سکوت می کنم،خاموش مردن بهتر از نالیدن است
آن امانت که خدا بر زمین و آسمانها و کوهها عرضه کرد و از برداشتنش
سر باز زدند و انسان برداشت،همین است.نه عشق است و نه معرفت
است و نه طاعت. بلکه مسئولیت ساختن خویش است
کاری که در ید قدرت خداوندی است،انسان خود به دست می گیرد
برای شناختن هر مذهب باید خدایش را،کتابش را و پیغمبرش را
و بهترین دست پرورده هایش را دید و شناخت
در راه گم شدن از گمراه شدن بد تر است
آگاهی ، نعمتی است که خدا به هرکس داده کاش نگیرد
و به هر کس نداده کاش ندهد
در داستان خلقت است که مسئولیت معنا پیدا می کند
و اینکه عشق و عقل هر دو باید دست اندر کار باشند تا آدم بیدار شود
و به بینایی برسد
کسی که راه را غلط رفته،اگر درست راه برود، زودتر ممکن است راه
درست را بیابد تا آنکه در راه درست، غلط راه می رود
میوههای گوارا و معطر تاریخ ، انسانهایی هستند که سعادت را
به خاطر صعود به قلة عظمت به اعماق دره پرت کردهاند
آنان که به هر ذلتی تن میدهند تا زنده بمانند
مردگان خاموش و پلید تاریخند
اگر شاهد عصر خود و شهید حق و باطل جامعهات نیستی
هر جا که میخواهی باش چه به نماز ایستاده باشی و چه به شراب
نشسته باشی، هر دو یکیست
مردن هم همچون زیستن بهانهای میخواهد
هر کس مظلوم است خودش ظالم را یاری کردهاست
خدایا، عقیده مرا از دست عقدهام مصون بدار
و به من قدرت تحمل عقیده مخالف ارزانی کن
ابراهیم وار زندگی کن و در عصر خویش معمار کعبه ایمان خویش باش
ستایشگر معلمی هستم
که چگونه اندیشیدن را به من بیاموزد نه چگونگی اندیشهها را
همواره بیمناکم که در این فرصت اندک و عزیز حیات،لحظهای را به
ستایش کسانی بپردازم که در ترجیح عظمت، عصیان و تفکر بر
سعادت، آرامش و لذت اندکی تردید داشتهاند
وقتي نميتواني فرياد بزني ناله نکن ، خاموش باش
قرن ها ناليدن به کجا انجاميد ، تو محکومي به زندگي کردن
تا شاهد مرگ آرزوهاي خودت باشي
عده اي مثل قرص جوشانند ، در ليوان آب كه بياندازيشان طوري غليان
كرده و كف مي كنند كه سر مي روند اما كافي است كمي صبر كني
بعد مي بيني كه از نصف ليوان هم كمترند
نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید
فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست
خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با نه آغاز شد و تشیع دوست تو نیز
با نه آغاز شد. مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ، به اسلام
آری و به تشیع آری کافر گردان
ملت ما مسخ می شود و غدیر ما می خشکد و برج های بلند افتخار
در هجوم این غوغا و غارت بی دفاع مانده است
همسر مهربانم، بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد
سرپرستی و تربیت همه این عزیزتر از کودکانم را به تو می سپارم
و تو را به خدا و خود در انتظار هر چه خدا بخواهد
مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن
دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند
ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد
عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است
اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی
خدا،انسان و عشق، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند
قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد
مرا کسی نساخت ، خدا ساخت نه آنچنان که کسی می خواست
که من کس نداشتم ، کسم خدا بود ، کس بی کسان
استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است
شما ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوی
پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت
شما ای چشمهایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید
پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت
شما ای کسانی که هرگاه حضور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم
پس از این مرا کمتر خواهید دید
كوير نه تنها نيستان من و ماست كه نيستان ملت ماست
روح و انديشه و عرفان و ادب و بينش و زندگي و سرشت و سرگذشت
و سرنوشت همه ماست
روحي كه هم معني دوست داشتن را مي فهمد و هم زيبايي اشك را
هم مي جنگد و هم مي داندكه سر بر زانوي مهربان او نهادن
ودر زير دستهاي نوازشگرش كه دو مسيح خاموش اند
لذت تسليم و رام بودن ، از شكوه آدمي نمي كاهد
ما اکنون به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم، آزاد شده ایم، بردگی
برافتاده است اما به بردگی ای بدتر از سرنوشت تو محکوم شده ایم
اندیشه ما را برده کرده اند، دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را
تسلیم کرده اند و ما را به عبودیتی آزادگونه پرورده اند و با قدرت علم
جامعه شناسی،فرهنگ،هنر،آزادیهای جنسی،آزادی مصرف و عشق به
برخورداری و فرد پرستی از درون و از دل ما، ایمان به هدف و مسئولیت
انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند و اکنون برادر، ما در برابر
این نظام های حاکم، کوزه های خالی زیبایی شده ایم
که هر چه می سازند می بلعیم
تصویر همه از یک زندگى مطلوب و یک دنیاى ایده آل بی شک یکى
نیست اما با اینهمه مقولات و مفاهیم معینى در طول تاریخ چند هزار
ساله جامعه بشرى دائما بعنوان شاخص هاى سعادت انسان و تعالى
جامعه به طرق مختلف برجسته و تکرار شده اند، تا حدى که دیگر
بعنوان مفاهیمى مقدس در فرهنگ سیاسى توده مردم در سراسر
جهان جاى گرفته اند. آزادى،برابرى،عدالت و رفاه در صدر این شاخص ها
قرار دارند.تمام مبارزات طبقاتی در تاریخ بشری بر همین مبنا بوده و
هست
چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهترکه از یاد یاران فراموش باشم
من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم
چون آنها از روي عشق و علاقه مي رقصند
ولي پدر و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند
هر روز او متولد میشود، عاشق می شود، مادر می شود، پیر می شود
و میمیرد و قرن هاست كه او عشق میكارد و كینه درو می كند چرا كه
در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان، جوانی بر باد
رفته اش را میبیند ودر قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی
برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد،سینه ای را به یاد می آورد كه
تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می كند و
اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب مالامال از درد و این
رنج است
آن روز که همه به دنبال چشم زيبا هستند، تو به دنبال نگاه زيبا باش
هر لحظه حرفی در ما زاده میشود،هر لحظه دردی سر بر میدارد و
هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش میکند
این ها بر سینه میریزند و راه فراری نمییابند مگر این قفس کوچک
استخوانی گنجایشاش چه اندازه است؟
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست
که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود،آن هم به سه دليل،اول
آنکه کچل بود،دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم که از همه تهوع آورتر
بود اينکه در آن سن و سال،زن داشت. چند سالي گذشت يک روز که
با همسرم از خيابان مي گذشتيم آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم
در حاليکه خودم زن داشتم،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد
آدمی را همواره در پی گم شده اش،ملتهبانه به هر سو می کشاند
اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست
او جانشین همه نداشتن های من است
به زور می توان چیزی را گرفت اما به زور نمی توان آن را نگه داشت
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری
همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری
دلهای بزرگ و احساسهای بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را
تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است
وقتی خواستم بگریم، گفتند زشت است
وقتی خواستم بخندم، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق
آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد
نگاره ها