ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

سخنان دکتر شریعتی 5

 سخنان ماندگار دکتر علی شریعتی سری پنجم

سخنان ماندگار دکتر علی شریعتی

دکترعلی شریعتی، اسطوره ای که با تفکرات و عقایدش توانست چهره واقعی اسلام پاک را در دوران طاغوت به نمایش بگذارد، استاد فرزانه ای که زندگیش را در راه روشنگری بشریت فدا نمود و معلم  شهیدی که  برای دفاع از اسلام واقعی و کرامت انسانی توسط حاکمان وقت برتابیده نشد و توسط نظام حاکم در اویل دهه پنجاه تبعید گردید و به شکل مرموزی به شهادت رسید ولی به استناد آموزه های دینی ما و آیه شریفه «جاء الحق و ذهب الباطل» دیدیم که تبعیدکنندگان استاد حق گوی کشور،همه رفتند و هیچ بجای نگذاشتند اما استاد فرزانه ایران زمین،برای تا ابد ماندن رفت و اکنون جملات عاشقانه اش،گفتار عارفانه اش و کتابهایش تا ابد خواهد ماند و روشنگر راه حق طلبان و واقع گرایان خواهد بود. در ادامه این مطلب از سایت نگاره ها،تعدادی از سخنان جاودانه دکتر شریعتی را ملاحظه میفرمائید که هر کدام جای ساعتها تامل دارد.

 

 

ایمان بی عشق، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان، اسارت در خود

 

اینکه می گویند امام زمان خودش می آید و همه چیز را درست می کند و ما کاری به این کارها نداریم ، بینش یهودی  است

 

در دردها دوست را خبر نکردن خود یک نوع عشق ورزیدن است

 

خدایا ،در برابر آن چه انسان ماندن را به تباهی می كشد ، مرا با نداشتن و نخواستن رویین تن كن

 

نوروز تجديد خاطرة بزرگي است: خاطرة خويشاوندي انسان با طبيعت

 

دیکتاتوری و ازادی از انجا ناشی نمی شود که یک مکتب خود را حق میشمارد یا ناحق بلکه از اینجا ناشی میشودکه ایا حق انتخاب را برای دیگران قائل است یا قائل نیست

 

علي سه شعار گذاشت ، سه شعاري که همه هستي خودش و خاندانش قرباني اين سه شعار شدند :

مکتب ، وحدت و عدالت

 

اگر نابغه هستند ، مرد کار نيستند  
 اگر مرد کار هستند ، مرد انديشه و فهم نيستند 
 اگر هر دو هستند ، مرد شمشير و جهاد نيستند 
 اگر هر سه هستند ، مرد پارسا و پاکدامني نيستند 
 اگر هر چهار هستند ، مرد عشق و احساس و لطافت روح نيستند 
 اگر همه اين ها هستند ، خدا را نمي شناسند و خود را در ايمان گم نمي کنند

 

بگذار شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید. هرچند حاصل آن جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را هرگز بخاطر آرامشش تجربه مکن

 

هميشه از آن جاهايي كه غالباً هيچ كس انتظار بعثت يك روح، يك استعداد و يك نبوغ را ندارد، كسي مي آمده و كاري ميكرده و مسير تاريخ را تغيير مي داده



سرنوشت كار خودش را مي كند و ما ابزار نا آگاه اوييم 


آنجا كه سخن از حقيقت است ، بحث از واقعيت بي جاست 


دلهره زنده ماندن ، زندگي را از ياد ميبرد 


هر كس آن چنان كه در بيداري است ، خواب مي بيند 


امروز گرسنگي فكر ، از گرسنگي نان فاجعه انگيزتر است


آنها كه مي دانند چگونه بايد مرد، مي دانستند كه چگونه بايد زيست ؟ 


همه بدبختي هاي ما ناشي از اين است كه نسل كهنه ما به تحجر مبتلا است و نسل جديد به هيچ و پوچ

 

مارکسیسم می گوید

رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم

فاشیسم می گوید

رفیق نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم  و تو فقط برای من کف بزن

اسلام حقیقی می گوید

نانت را خودت بخور،  حرفت را هم خودت بزن  و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی

اسلام دروغین می گوید

تو نانت را بیاور به ما بده  و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم، اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن

 

ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم

تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم

 

دسته بندی انسانها

آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فيزيک است و تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم مي‌شوند بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند

آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند

مردگانی متحرک در جهان،خود فروختگانی که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند و مرده و زنده‌‌شان يکی است

آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند

آدم‌های معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم

آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند

شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

 

به سه چیز تکیه نکن

غرور، دروغ و عشق

آدم با غرور می تازد

با دروغ می بازد

و با عشق می میرد

 

اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید

اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید

اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید

اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید

اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید

اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید

مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید

 

هر کس بد ما به خلق گوید

ما دیده خود زغم نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم

 

آنقدر دوستت دارم

که هر چه بخواهی همان را بخواهم

اگر بروی شادم ، اگر بمانی شادتر

تو را شاد تر می خواهم ، با من یا بی من

بی من اما شادتر اگر باشی کمی و فقط کمی ناشادم

و این همان عشق است

عشق همین تفاوت است

همین تفاوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد

خواستن تو تنها يک مرز دارد

و آن نخواستن توست

و فقط يک مرز ديگر

و آن آزادي توست

تو را آزاد مي خواه

 

خوشبختی به وجد آمدن از پیش آمد های ساده و کوچک است

ما به پیش آمد های بزرگ و در یاد ماندنی نیاز داریم

دوستی عمیق،عشقی پایدار،توفیق ها و کشف تازه ها

اما به اتفاقات کوچک و پیش پا افتاده هم نیاز داریم

 

اگر دروغ رنگ داشت

هر روزشاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه میبست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود


اگر عشق ارتفاع داشت

من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی


اگر گناه وزن داشت

هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد

اگر دیوار نبود

نزدیکتر بودیم،همه وسعت دنیا یک خانه می شد و تمام محتوای سفره سهم همه بود و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد

اگر خواب حقیقت داشت

همیشه با تو در آن ساحل سبز، لبریز از نا باوری بودم


اگر همه سکه داشتند

دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند

اگر مرگ نبود

زندگی بی ارزشترین کالا بود، زیبایی نبود، خوبی هم شاید


اگر عشق نبود

به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟ 
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود


اگر کینه نبود

قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند و من با دستانی که زخم خورده توست گیسوان بلند تو را نوازش می کردم و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و ما پیمانه هایمان را ، شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردیم

 

نگاره ها