ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

روباه و زاغ

روباه و زاغ

روباه و زاغ

روباه و زاغ یکی از داستانهایی است که با مراجعه به خاطرات کودکی ، میتوان آنرا در قالب شعر و در کتاب فارسی کلاس دوم ابتدایی به یاد آورد. در این مطلب از سایت نگاره ها قصد داریم با یادآوری این شعر زیبا تجدید خاطره ای از دوران کودکی را برای شما عزیزان فراهم کنیم. نکته برجسته این داستان ، سادگی زاغ و حیله روباه است که توانسته است به تنهایی جایگاه  مظهر و نماد مکر و نیرنگ را در جهان تصاحب کند. البته این شعر زیبا نیز همچون  چوپان دروغگو ، تصمیم کبری و ... دستمایه طنزپردازان قرار گرفته است که خواندن آن خالی از لطف نیست.

 

زاغکی قالب پنیری دید

به دهن برگرفت و زود پرید

 

بر درختی نشست بر راهی

که در آن میگذشت روباهی

 

روبه پر فریب و حیلت ساز

رفت پای درخت و کرد آواز

 

گفت به به چه چقدر زیبایی

چه سری ، چه دمی ، عجب پایی

 

پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ

نیست بالاتر از سیاهی رنگ

 

گر خوش آواز بودی و خوش خوان

نبود بهتر از تو در مرغان

 

زاغ می خواست که غار غار کند

تا که آوازش آشکار کند

 

لقمه افتاد چون دهان بگشود

روبهک جست و طعمه بربود

 

********************

 

 کلاغــــی به شاخــی شده جای گـــیر

به منـــــــــــقار بگرفته قــدری پنیر

 

یکـــی روبـــهی بــوی طــــعمـه شنــید

به پیــــش آمـــــــد و مدح او برگزید

 

بگـــفتا ســـــــــلام ای کلاغ قــــــشنگ

که آیی مرا در نظر شـــــوخ وشنگ

 

اگــــر راســـــــتی بـــــــــــود آوای ِتـــو

به مانـــــند پـــــــــرهای زیبای تــو

 

در این جـــنگل انــدر ســـــــــــمندر بُدی

براین مــــرغ ها جـمله سرور بُدی

 

ز تـــعریفِ روباه شـــــــد زاغ ،شــــــــاد

ز شــــــــــادی نیاورد خود را به یاد

 

به آواز کـــــــردن دهــــــــان برگشــــود

شــــــــکارش بیـــفتاد و روبه ربود

 

بگفـتا که ای زاغ ایـــن را بـــــــــــــــدان

که هر کس بُود چرب و شیرین زبان

 

خـــورد نعمت از دولــتِ آن کــــــــــسی

که گـــفتِ او گـــــــوشَ دارد بسی

 

چنان چـــــــون به چــــــربی نطق و بیان

گــــــرفتم پنیر ِ تــــــــورا از دهان

 

********************

 

زاغکی قالب پنیــــــــــــــری دید

از همان پاستــــوریزه های سفید

 

پس به دندان گرفت وپــــرواز کرد

روی شـــــــــــــاخ چنار مأوا کرد

 

اتفاقاً ازآن محــــــــــــــــــل روباه

می گذشت و شـــــــد از پنیر آگاه

 

گفت :اینجا شــــــده فشن تی وی

چه ویوئی ، چه پرســـــــپکتیوی

 

محشری در تنــــــــــــــاسب اندام

کشته تیپ توست خاص وعوام

 

دارم ام . پی . تـــــــــریّ ِ آوازت

شاهکـــــــــار شبیه اعجـــــــازت

 

ولی اینهــــــــا کفــــــاف ما ندهد

لطف اجــــــــرای زنــــده را ندهد

 

ای به آواز شهــــــــــــره در دنیا

یک دهــــــن میهمان بکن ما را

 

زاغ ،بی وقفـــــه قورت داد پنیر

آن همه حیــــــــــله کرد بی تاثیر

 

گفت کوتاه کن سخــــــــن لطفا

پاس کردم کــــــــــــلاس دوم من

 

********************

 

زاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست

روباهی که از زیر درخت می گذشت ، بوی پنیر شنید و به طمع افتاد

روباه به زاغ گفت : وای خدای من،او عجیب صدای معرکه ای دارد

چه شانسی آوردم ، اگر وقتش را داری لطفا کمی برایم بخوان

زاغ،پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت

این حرفهای مسخره را رها کن و اونی که فکر میکنی منم ، خودتی

اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم

روباه گفت ممنونت می شوم بخصوص که خیلی گرسنه ام

اما من واقعاً عاشق صدایت هم هستم

زاغ گفت اگر گرسنه ای دهانت را باز کن و من طوری یک تکه می اندازم که صاف در دهانت بیفتند. روباه دهانش را باز باز کرد اما زاغ گفت به نظر من اگر چشمانت را ببندی بیشتر سورپرایز میشوی. روباه چشمهایش را بست و دهان را بازتر از پیش کرد. کلاغ فوری پشتش را کرد و فضله ای کرد که صاف افتاد در ته حلق روباه. روباه همینطور که بالا و پایین می پرید و تف می کرد،گفت بی شعور،این چی بود

کلاغ گفت کسی که تفاوت صدای خوب و بد را نمی داند

تغاوت پنیر و فضله را هم نمی داند

 

********************

 

روزی یک روباه که از یک جنگل عبور میکرد و گم شده بود تصمیم گرفت تا از موبایلش به کسی زنگ بزند و درخواست کمک کند. اما به سبب تراکم درختان ، در آن قسمت آنتن نمی داد. روباه چپ و راست به زمین و زمان فحش میداد که مرده شور این سیستم شون را ببرم که هیچ وقت آنتن نمیده و ...

زاغ که بالای درخت نشسته بود و عملکرد روباه را زیر نظر داشت ، فکر بکری به سرش زد و تصمیم گرفت از این فرصت طلایی استفاده کند و انتقام اجدادش را از روباه بگیرد. بنابراین پرید پایین و گفت: روباه عزیز مشکلی داری که اینقدر سراسیمه ای؟ اگر کمکی میتونم بکنم بگو در خدمتم. زاغ پس از شنیدن داستان روباه گفت: موبایلت را بده تا بپرم بالای درخت و آنجا شماره را برایت بگیرم ، آن جا بهتر آنتن می دهد. روباه هم که ظاهرا چاره ای نداشت ، قبول کرد. زاغ ، موبایل را گرفت و پرید بالای درخت.

سپس آنرا زیر پرش گرفت و ازآن بالا داد زد

این هم عوض ۲۰ سال پیش که پنیر اجدادم را دزدیدی و آنرا در کتاب انسانها شعرکردی

 

نگاره ها